ارسال مطلب جدید
ویرایش

گلچین لطیفه ها و حکایت های آموزنده

 

تهذیب نفس

«سقراط را پرسیدند: حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد؟ گفت: آن گاه که نفس خویش را کوچک شمردم».

دوستی

«بزرگی را پرسیدند: چگونه به این مرتبه از سروری رسیدی؟ گفت: با هیچ کس دشمنی نکردم، مگر آنکه میان خود و او، جایی برای آشتی باقی گذاشتم».

دعا برای دیگران

«مردی گرد کعبه طواف می کرد و می گفت: «اللّهم اَصْلِحْ اِخْوانی؛ الهی! تو برادران مرا نیک گردان و آنان را اصلاح فرما.» به او گفتند: حال که به این مکان شریف رسیده ای، چرا خود را دعا نمی کنی؟ گفت: مرا یارانی است. اگر ایشان را در صلاح یابم، من به صلاح ایشان اصلاح شوم و اگر به فسادشان یابم، من به فساد ایشان مفسد شوم».

زهد

«روزی دیوجانس ـ یکی از انسان های زاهد روزگار ـ از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ ترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم. دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم. دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم. دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم. دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بی تحمل رنج و مشقت، به استراحت نمی پردازی و از زندگی ات لذت نمی بری؟»

صبر

«بزرگی را از نشانه بردباری پرسیدند، گفت: ترک گِله و پنهان داشتن رنج».

عفو و گذشت

«از افلاطون پرسیدند: انسان چگونه می تواند از دشمنش انتقام بگیرد؟ گفت: با بخشش و کرم».

غنیمت شمردن فرصت

«از بزرگی پرسیدند: بزرگ ترین مصیبت ها کدام است؟ گفت: آنکه بر کار نیک توانا باشی و چندان انجام ندهی که از دست بدهی».

ذکر و یاد خد

«از دانشمندی پرسیدند: کسی که قرآن می خواند و نمی داند که چه می خواند، آیا هیچ اثری دارد؟ گفت: کسی که دارو می خورد و نمی داند که چه می خورد، اثر می کند؛ چگونه قرآن اثر نکند، بلکه بسیار اثر می کند!؟ پس چگونه خواهد بود، اگر بداند که چه می خواند».

توکل

«در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، مردی از اصحاب آن حضرت سخت تهی دست شده بود. کار به جایی رسید که به ناچار، همسرش به او گفت: برو به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و جریان را بگو تا ایشان کمکی کند. آن مرد چنین کرد و جریان را عرض کرد. پیامبر به او فرمود: کسی که از ما تقاضا کند، به او می بخشیم، ولی اگر خصلت بی نیازی را پیشه خود سازد، خداوند او را بی نیاز می کند. آن مرد، از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله جان گرفت و با همتی قهرمانانه و توکل به خدا، کمر همت بست و به وضع زندگی اش سر و سامان داد».

قناعت

«حکیمی را گفتند: چیزی برتر از طلا دیده ای؟ گفت: بله! قناعت».

تقو

«امام صادق علیه السلام از یکی از شیعیان، به نام سلیمان پرسید: جوان مرد کیست؟ عرض کرد: فدایت شوم، جوان مرد به نظر ما همان جوان است. حضرت فرمود: مگر نمی دانی اصحاب کهف همه افرادشان پیر بودند، ولی خداوند به خاطر ایمانشان، آنان را جوان مرد نامید؟ (کهف: 10) سپس فرمود: ای سلیمان! کسی که به خدا ایمان آوَرَد و تقوا پیشه کند، جوان مرد است؛ مَنْ آمَنَ بِاللّه ِ وَاتَّقی فَهُوَ الْفَتی».

ایمان

«مردی، دیگری را گفت: تو مؤمنی؟ مرد گفت: اگر منظور، این سخن پروردگار است که فرماید: آمنّا باللّه ِ و ما اُنزِلَ عَلَینا؛ به خدا و کتاب او ایمان آوردیم، (آل عمران: 84) آری! و اگر اینکه می گوید: الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّه ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ چون ذکری از خدا شود، دل هاشان لرزان و ترسان شود، (انفال: 2) نمی دانم».

تواضع

«به حکیمی گفتند: بیان کدام حقیقت روا نیست؟ گفت: آنکه مرد از نیکی های خود بگوید».

محبت ورزی

«از کنفوسیوس پرسیدند: آیا با یک کلمه می توان تمام زندگی را روشن و پاک نگه داشت؟ گفت: بله. پرسیدند: آن کدام کلمه است؟ گفت: آن کلمه، عبارت است از محبت به دیگران».

استهز

«به بزرگی گفتند: فلانی، بر تو می خندد. او گفت: اِنَّ الّذینَ اَجْرَموا کانوا مِنَ الّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ؛ همانا بدکاران بر اهل ایمان می خندند (المطففّین: 29)».

لطف و بخشش پروردگار

«شخصی پرسید: اگر بمیرم، مرا به کجا می برند؟ گفتند: نزد خدای متعال. گفت: خوشحالم از اینکه مرا نزد کسی می برند که جز نیکی، چیزی از او ندیده ام».

توجه به آخرت

«از حکیمی پرسیدند: روز خویش را چگونه آغاز کردی؟ گفت: در حالی آغاز کردم که دنیا، مایه اندوهم بود و آخرت، موجب کوششم».

رحمت حکیمانه

«از بزرگی پرسیدند: اگر خدای تعالی رحیم است، پس چگونه بندگان را عقوبت فرماید؟ گفت: رحمت او بر حکمتش چیره نشود».

انس با خد

«می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم. یوسف گفت: ای جوان مرد! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی».

اعتراف به نادانی

«گویند: از عالمی مسئله ای پرسیدند، گفت: نمی دانم. سؤال کننده گفت: شرم نمی کنی که به جهل و نادانی خود اعتراف می کنی. گفت: چرا شرم کنم از گفتن کلمه ای که فرشتگان به آن سخن گفتند و هنگامی که خداوند درباره «اسماء» از آنها پرسید، گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا الاّ ما عَلَّمْتَنا؛ خدایا ما چیزی نمی دانیم، جز آنچه تو به ما آموختی».

جایی در بهشت

«روزی هارون از اِبن سَمّاک موعظه و پندی درخواست کرد. ابن سماک گفت: ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمان ها و زمین است و برای تو، به اندازه جای پایی هم نباشد».

چپاول اموال

«روزی عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) از امام زین العابدین درخواست موعظه کرد. حضرت فرمود: آیا واعظی بالاتر از قرآن وجود دارد؟ خداوند می فرماید: وَیْلٌ لِلْمُطَفَّفین؛ وای بر کم فروشان. (مطففّین: 1) وقتی سخن خدای متعال درباره کم فروشان چنین است، پس چگونه است حالِ کسی که همه اموال مردم را چپاول کند؟»

بر امور گذرا دل مبند

«پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد».

                                                                                                      

 

ادامه →

جوکهای بسیار زیبا و خواندنی…!!!

 جوکهای بسیار زیبا و خواندنی…!!!

۱:حیف نون با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از ۲ سال حل کردم . دوستش میگه: ۲ سال زیاد نیست؟ میگه:نه بابا رو جعبه اش نوشته ۷ تا ۱۰ سال.

۲:  حیف نون با دوست دخترش تو ماشین بودن می بینه جلوتر ایست بازرسیه به دوست
دخترش می گه تو پیاده شو بعد از ایست بازرسی بگو مستقیم تجریش که من دوباره
سوارت کنم ……بعد از ایست بازرسی دختره یادش می ره بگه تجریش می گه ونک
. حیف نون می گه شرمنده مسیرم نمی خوره.

۳: به حیف نون میگن: @ یعنی چی؟ میگه: ای دورت بگردم

۴: خدایا به من عشق بده تا شوهرم را دوست بدارم؛ صبر بده تا بتوانم تحملش کنم؛ اما قدرت نده که می زنم لهش می کنم! …

۵: یارو میره خواستگاری. ازش می پرسن چه کاره ای؟ روش نمیشه بگه قصاب، میگه لوازم یدکی گوسفند دارم!

۶: حیف نون داشت گریه می کرد. باباش پرسید چی شده؟گفت: عاشق شدم!باباش گفت حالا عاشق کی هستی؟گفت: هر کسی که شما صلاح بدونی!

 

ادامه →

حکایت قضاوت عجولانه 2

 خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود


باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود ..پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه ..اون همینطور یه پاکت شیرینی خرید..

اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود ..تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه کنار دستش .اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی صندلی کنارش وشروع کرد به خوندن مجله ای که با خودش آورده بود

وقتی خانومه اولین شیرینی رو از تو پاکت برداشت..آقاهه هم یه دونه ورداشت ..خانومه عصبانی شد ولی به روش نیاورد..فقط پیش خودش فکر کرد این یارو عجب رویی داره ..اگه حال و حوصله داشتم حسابی حالشو میگرفتم

هر یه دونه شیرینی که خانومه بر میداشت ..آقاهه هم یکی ور میداشت . دیگه خانومه داشت راستی راستی جوش میاورد ولی نمی خواست باعث مشاجره بشه وقتی فقط یه دونه شیرینی ته پاکت مونده بود ..خانومه فکر کرد..اه . حالا این آقای پر رو و سواستفاده چی ...چه عکس العملی نشون میده..هان؟؟؟؟

آقاهه هم با کمال خونسردی شیرینی آخری رو ور داشت ..دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه و..نصف دیگه شو خودش خورد..

اه ..این دیگه خیلی رو میخواد...خانومه دیگه از عصبانیت کارد میزدی خونش در نمیومد. در حالی که حسابی قاطی کرده بود ..بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت وعصبانی رفت برای سوار شدن به هواپیما وقتی نشست سر جای خودش تو هواپیما ..یه نگاهی توی کیفش کرد تا عینکش رو بر داره..که یک دفعه غافلگیر شد..چرا؟ برای این که دید که پاکت شیرینی که خریده بود توی کیفش هست .<<.دست نخورده و باز نشده فهمید که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد.اون یادش رفته بود که پاکت شیرینی رو وقتی خریده بود تو کیفش گذاشته بود اون آقا بدون ناراحتی و اوقات تلخی شیرینی هاشو با او تقسیم کرده بود در زمانی که اون عصبانی بود و فکر میکرد که در واقع اونه که داره شیرینی هاشو اقاهه میخوره و حالا حتی فرصتی نه تنها برای توجیه کار خودش بلکه برای عذر خواهی از اون آقا هم نداره چهار چیز هست که غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر هست سنگ بعد از این که پرتاب شد دشنام .. بعد از این که گفته شد موقعیت .... بعد از این که از دست رفت و زمان... بعد از این که گذشت و سپری شد.
               
 

ادامه →

حکایت قضاوت عجولانه

 قضاوت عجولانه

مرد مسني به همراه پسربيست و پنج ساله اش در قطار نشسته بود، درحالي که مسافران در صندلي هاي خودقرار داشتند قطار شروع به حرآت کرد . به محض شروع حرکت قطار پسر بيست و پنج ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هيجان شد . دستش را از پنجره

بيرون برد و در حالي که هواي در حال حرکت را با لذت لمس مي کرد،فرياد زد پدر نگاه کن درخت هاحرکت مي کنند . مردمسن با لبخند ي هيجان پسرش راتحسين کرد . کنار مرد جوان زوج جواني نشسته بودند که حرف هاي پدر و پسر را مي شنيدند وازحرکت پسر جوان که مانند يك کودك پنج ساله رفتار مي کرد ، متعجب شده بودند. نا گهان جوان دوباره با هيجان فرياد زد׃ پدر نگاه کن دريا چه ،حيوانات و ابر ها با قطار حرکت مي کنند . زوج جوان پسر را با دلسوزي نگاه مي کردند .باران شروع شد چند قطره روي دست مرد جوان چكيد . او با لذت آن را لمس کرد و چشم هايش را بست و دوباره فريا زد ׃ پدر نگاه کن باران مي بارد ، آب روي من چكيد . زوج جوان ديگر طاقت نياوردند واز مرد مسن پرسيدند ׃ چرا شما براي مداواي پسرتان به پزشك مرا جعه نمي کنيد ؟ مرد مسن گفت ׃ ما همين الان ازبيمارستان بر مي گرديم . امروز پسر من براي اولين با در زندگي مي تواند ببيند . ...

               

ادامه →

راز خوشبختي مرد فقير !

 

 


روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد و هشت سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛
او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود
در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانشخواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه مسرور شد و به جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد!
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به خیر.
مرد فقیر به آرامی پاسخ داد: هیچوقت روز شری نداشتهام !
پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !
مرد فقیر پاسخ داد: هیچگاه بدبخت نبودهام !!!
تعجب مرد فاضل بیشتر شد: همیشه خوشحال باشید…
مرد فقیر پاسخ داد: هیچگاه غمگین نبودهام !!!
مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمیآورم. خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید.
مرد فقیر گفت: با خوشحالی اینکار را میکنم.
تو روزی خیر رابرایم آرزو کردی درحالیکه من هرگز روز شری نداشتهام زیرا در همهحال،
خدا را ستایش میکنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را میپرستم.
اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد،
باز خدا را ستایش میکنم و از او یاری میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام…
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام
زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازلکند،
آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم.
سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند…
تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام
زیرا عمیقترین آرزوی قلبی من، زندگیکردن بنا بر خواست و ارادهی خداوند است …

 

               

 

 

 

ادامه →

جوک های توووووووووووووووپ (نظر یادت نره)

 دیوانه اولی : کی اومدی ؟

دیوانه دومی : پس فردا

دیوانه اولی : پس فردا که هنوز نیومده

دیوانه دومی : می دونم چون کار داشتم ، زودتر اومدم !!!

 


 

غضنفر را از مدرسه اخراج می کنند

پدرش میاد پیش مدیر و میگه : چرا بچه منو اخراج کردین ؟

معلم : آخه ازش پرسیدم ” تخت جمشید ” رو کی آتیش زده جواب نداد

پدر غضنفر هم با قیافه طلبکار گفت : ای بابا این که دیگه اخراج نمی خواست !

من خودم نجارم ، برای جمشید آقا یه تخت جدید می سازم !!!

 

 


 
 

 

 

غضنفر رو برق می گيره هر كاری می كنه

نمی تونه خودشو رها كنه

اونم سيم برق رو محكم می گيره

ميگه ولم كن تا ولت كنم !!!

 


 

به غضنفر میگن سفر حج چطور بود ؟

میگه عالی ، خيابوناش تميز ، برجاش بلند

ماشينا همه آخرين مدل ، يه جای ديدنی هم داشت

كه خيلی شلوغ بود من نرفتم !!!

 

 


 
 

 

 

غضنفر کیس کامپیوترش رو می بره تعمیرگاه

میگه : آقا اینو برای ما تعمیر کن

مرده میگه : چه مشکلی داره ؟

میگه : نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد !

 


 

دو نفر نشسته بودن

قاشق قاشق ماست توی رود خونه می ريختن

غضنفر رد می شه می پرسه چيکار می کنيد ؟!

ميگن داريم دوغ درست می کنيم

غضنفر ميگه براتون متاسفم …

خب همين کارا را می کنيد که همه ميگن نمی فهمید …

آخه اين همه دوغ رو کی می خوره ؟!!!

 

 


 
 

 

 

غضنفر به دوستش ميگه : قل مراد ، قربون دستت

برو عقب ماشين ببين چراغ راهنما ماشين كار ميكنه يا نه

قل مراد ميره عقب ماشين ميگه :

كار می كنه ، كار نمی كنه ، كار می كنه ، كار نمی كنه…!

 


 

غضنفر رفته بوده تماشای مسابقه دو ميدانی

وسط مسابقه از بغليش می پرسه :

ببخشيد ، اينا واسه چی دارن ميدون ؟!

طرف ميگه : برای اينكه به نفر اول جايزه ميدن

غضنفر یکم فكر می كنه ، می پرسه :

پس بقيشون واسه چی دارن ميدون ؟!

 



 
 

 

 

از غضنفر می پرسن : شهر شما چند ماه از سال سرده ؟

ميگه : چهارده ماه !

ميگن : چطوریه ، سال كه دوازده ما بیشتر نیست !؟

ميگه : آخه تا دو ماه بعد از عيدم اينجا سرده !!!

 


 

يه پيرزن خودشو تو آينه نگاه می کنه

ميگه آينه هم آينه های قديم !

 



 
 

 

 

یک روز غضنفر خواب می بینه بزرگترین نون بربری دنیا رو خورده

صبح که از خواب بلند میشه می بینه لاحافش نیست !!!

 


 

غضنفر و قل مراد در طول مهمانی كنار هم نشسته بودند

و يک كلمه هم با هم حرف نزدند

پس از دو ساعت غضنفر به قل مراد گفت :

پيشنهاد می كنم حالا در مورد موضوع ديگری سكوت كنيم !

 



 
 

 

 

دوتا سوسک پولدار با هم عروسی می کنن

ماه عسل میرن توالت فرنگی !

 


 

غضنفر دم یه گربه رو گرفته بوده و می کشیده

بهش میگن : گناه داره چرا دم گربه رو می کشی ؟

میگه بابا من فقط دمش رو گرفتم … خودش می کشه !

 



 
 

 

 

دو راه برای خانم مهندس شدن هست :

1- اینقدر درس بخونی تا خانم مهندس شی

2- یا اینکه یه شوهر مهندس پیدا کنی !

 


 

فالگير : فردا شوهرتون می ميره !

زن : اينو كه خودم ميدونم

بهم بگو گير پليس ميفتم يا نه !

 

 


 

 

 

دقت كردید كه همه چیزهای خوب خانم هستند :

خورشید خانم ، پروانه خانم ، مهتاب خانم !

اما همه چیزهای بد آقا هستند :

آقا دزده ، آقا گاوه ، آقا گرگه !!!

 


 

اگر ديدی جوانی بر درختی تکيه کرده

بزن تو سرش چون جوون بايد رو پايه خودش وايسه !!!


 


 
 

 

 

همیشه پشت سر هر مرد موفقی زنی هست

که نتونسته جلوی موفقیت شوهرشو بگیره !!!

 


 

آقايان وقتی می خواهند کاری انجام دهند

اول خوب فکر می کنند

بعد به حرف دلشان گوش می دهند

به خدا توکل می کنند و…

در آخر کاری را انجام می دهند که زنشان بگويد!!!

 

ادامه →

هم جوک هم اس ام اس هم شروور !!!!!!<؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  ***مخصوص اعضا***                                                                                   هم جوک هم اس ام اس هم شروور !!!!!!<؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای خواند 

باد عضو سایت باشی و به ادامه مطلب بری 

هنوز دیر نشده عضو شو دیگه!!!!!!!!

 

                   برای خواندن مطلب

                                

  


 

 

 

               

 

ادامه →

جوک بی تربیتی،جوک بی ادبی،جوک های زشت،مسیج های بد

 ***مخصوص اعضا***

برای خواند جوک های جوک بی تربیتی،جوک بی ادبی،جوک های زشت،مسیج های بد

باد عضو سایت باشی و به ادامه مطلب بری 

هنوز دیر نشده ع

 

                   برای خواندن مطلب                                

 

  


 

 

 

               

 

 

ادامه →