ارسال مطلب جدید
ویرایش

لطیفه های کوتاه و خواندنی

 تلاش زیاد

دانش آموز اولی: من امسال همه امتحانات را رد شدم به جز ریاضی.

دانش آموز دومی: چه کار کردی که آن را رد نشدی؟

دانش آموز اولی: این امتحان را اصلاً شرکت نکردم!

****نمایش خوشمزه!
دو تا پسر بچه پیش مادربزرگ‌شان رفتند و گفتند:مادربزرگ، بیا با ما بازی کن. ما می‌خواهیم نمایش بچه خرس‌ها در باغ‌وحش را اجرا کنیم.ـ خوب، حالا این وسط نقش من چیه؟
ـ شما خانم مسن خوش‌قلبی هستی که برای بچه خرس‌ها شکلات می‌اندازی!

 

****

دلیل قانع کننده

پدر: می‌توانی فکر کنی و به من بگویی که چرا این قدر نمراتت پایین می‌شود؟

پسر: فکر نمی‌کنم.

پدر: دقیقاً!

****

دلیل لغو بازی

سر امتحان انشاء معلم از شاگردان خواست انشایی درباره یک مسابقه کریکت بنویسند. امتحان تمام شد.

وقتی معلم داشت برگه‌ها را تصحیح می‌کرد متوجه شد که روی یکی از برگه‌ها چند قطره جوهر ریخته و دانش آموز زیرش نوشته: "‌به دلیل بارندگی مسابقه لغو شد

                                                                           ****                          

بابای کم جنبه!
پسرکی گریه‌کنان پیش مادرش رفت و گفت: بابا موقع کار با چکش روی انگشت خودش زد.مادر: بسیار خوب، ولی تو نباید به خاطر این اتفاق گریه کنی.پسر: من هم مثل شما فکر می‌کردم، برای همین هم اولش خندیدم

****

شدت پیشرفت!
خانم همسایه از همسایه‌اش پرسید: راستی، پیشرفت دخترتان در کلاس آواز چطور است؟
مادر مغرورانه پاسخ داد: عالیه، دیروز شوهرم بالاخره پنبه‌هایی را که در گوشش چپانده بود، درآورد.

****
بچه مفید!
شخصی از همکارش پرسید: ببینم، این همه پول که برای کلاس آواز دخترت می‌پردازی، ارزشش را دارد؟
همکارش پیروزمندانه گفت: البته، من تا حالا خانه‌ بیشتر همسایه‌های دور و برم را به نصف قیمت خریده‌ام!
****
قدرت انتخاب!
پسر کوچکی به مغازه لباس‌فروشی رفت و گفت: می‌خواهم یک پیراهن برای پدرم بخرم و به عنوان کادوی تولدش به او بدهم.فروشنده پرسید: مثل پیراهن من خوبه؟
پسرک گفت: نه، یک پیراهن تمیز لطفا!      

ادامه →

داستان طنز :: سرخ پوست ها و زمستان سرد

 اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»

پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»

پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!

رییس: «از کجا می دونید؟»
پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!

ادامه →

جوک و اس ام اس جدید

 

به علت شروع درو گندم به یک عدد مترسک نیازمندیم، لطفا باما تماس بگیرید!

.

.

.

آیا میدانید

فقط یه آرایشگر زنِ ایرانی می تونه

درآمدی معادل یک فوق تخصص جراحی رو داشته باشه !

.

.

.

در عروسی حیف نون بعلت شدید بودن برف شادی

۵ نفر در سقوط بهمن جان باختند ! …

 

.

.

.

جوک و اس ام اس جدید

 تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه ، همین لباس زیباست نشان آدمیت

 ویرگول را دریاب!

.

.

.

اس ام اس خنده دار

آخرین بیت سعدی :

به جز قشر غضنفر ها که از دم خرند

بنی آدم اعضای یکدیگرند !

.

.

.

سوال :

 اگه یه مساوی جلوی اسمم بود اون طرف مساوی چی مینوشتی !؟

.

.

.

گوگل: من صاحب همه چیم

ویکی پدیا: من همه چیو می‌دونم

فیسبوک: من همرو میشناسم

اینترنت: من نباشم شما ها هیچین

برق: زر اضافی نزنید !

.

.

.

ورژن جدید ابراز علاقه

چند تا دوسم داری !؟

اختلاس تا !

.

.

.

دخترای عزیزی که میگن پسرا همه مثله همن

کسی مجبورتون نکرده بود همه رو امتحان کنید !

(فقط جنبه طنز دارد !)

.

.

.

بدبختی یعنی

یه عمر تلاش کنی شاه بشی

اما بعد بفهمی

بی بی دلت ، دلداده ی سربازه !

.

.

.

از معرفت تو به کوچه پس کوچه زدم

معرفت رو ولش کن ، من گم شدم !

.

.

.

بیرون کشیدن مو از ماست

چنانچه فرد یقین به تعلق مو به نامحرم نداشته باشد ، جایز است !

.

.

.

آدم باید عین مرسوله پستی سفارشی باشه

یکی باشه همیشه تحویلش بگیره، بگیرتش تو بغل

امضا هم بده که تحویل گرفته شده، پس گرفته نمیشود !

.

.

.

اصغر دماغ بزرگی داشت و خیلی مهربان بود و باهوش و سختکوش و خوش برخورد و

با جنبه و مؤدب و خوش لباس و متین و فروتن و خوش صحبت و باشخصیت و تمیز و مرتب

بچه های محل صداش می کردند اصغر دماغ !

ادامه →

داستان کوتاه و زیبای تاجر

 

تاجری در روستای فشتم مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می خواست با ماشین اش کالایش را به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید تا جاده چقدر راه است.پسر جواب داد اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر. تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می گشت یاد حرف های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و با احتیاط طی کرد.

ادامه →

داستان کوتاه امام موسی صدر

 

دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند استاد سید عباس نورالدین برایم نقل کرد که روزی امام صدر در یک کلیسا ( یا دانشگاه ) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد و همه را مجذوب نمود.

اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت : من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم ! و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد .

ایشان طبق عادت دستشان را روی سینه گذاشتند . او هم که منتظر همین بود پرسید : می خواهید نجس نشوید ؟ ( و به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سو تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و ... )

ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند : بل لاحافظ علی طهارتک ! فرمودند بلکه بر عکس تو آنقدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید ...

این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه نه تنها توطئه او را خنثی کرد بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمده و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.

 

 

ادامه →

داستان کوتاه دوچرخه سوار

 

تصاویر متحرک زیبا و دیدنی

مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد : «در کیسه ها چه داری». او می گوید - شن !







مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت می کند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا.....

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.

یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او می گوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید : دوچرخه!

نتیجه گیری اخلاقی
 
بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند

ادامه →

جوک بامزه

  غضنفر میره پارتی فرداش دوستش میگه دیشب خوش گذشت؟ میگه آره خیلی باحال بود من را هم خیلی تحویل گرفتن اسم یه گل هم روم گذاشته بودن هی می گفتن اسگل باید برقصه اسگل باید برقصه.*

*****************************************************************

از غضنفر می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن ؟ میگه : آخه من امتحان کردم….. پیاده خیلی راهه
***
به غضنفر میگن: توی عمرت، سخت‌ترین کاری که کردی چی بوده؟ میگه: پر کردن نمکدون! میگن: چرا؟ جواب میده: آخه سوراخ‌هاش خیلی ریزه.
***
غضنفر شش قلو بچه دار میشه ، هر کدوم از بچه‌ها یه رنگ بودند، بعد از کلی تحقیق می‌فهمند به جای قرص جلوگیری از اسمارتیز استفاده می‌کرده
***************************************************************** 

جوک و پیامک ازغضنفر می پرسن کجای تهران می شینی می گه هرجاخسته شدم!!!!
***
غضنفر جلوی پمپ بنزین داشته سیگار میکشیده، بهش میگن: جلوی پمپ بنزین سیگار نکش.
میگه: هه هه! من جلوی بابام هم سیگار میکشم
***
غضنفر میره ماشینشو بیمه کنه، آقاهه بهش میگه ایشااله هیچوقت از بیمه‌تون استفاده نکنید، غضنفر هم میگه ایشااله تو هم از این پوله خیر نبینی
************************************** 
غضنفر:آقا این همسایه مون ساعت ۲ نصفه شب هی با مشت میکوبید به دیوار خونمون! دوستش:عجب آدم های مردم آزاری پیدا میشن.حتماً نذاشتن بخوابی؟ غضنفر:نه,خوشبختانه خواب نبودم,داشتم شیپور تمرین می کردم.

 

ادامه →

یک معمای جالب و بسیار سخت به همراه جواب

 

یک معمای جالب و بسیار سخت به همراه جواب


سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند.

قیمت ساعت ۳۰ هزار تومان بوده و هر کدام نفری ۱۰ هزار تومن پرداخت میکنند

تا آن ساعت را خریداری کنند…

بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت ۲۵ هزار تومان بوده.

این ۵ هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان

شاگرد ۲ هزار تومان را برای خود بر میدارد

و ۳ هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)

حال هر کدام از آنها نفری ۹ هزار تومان پرداخت کرده اند . که ۳*۹ برابر ۲۷ میشود

این مبلغ به علاوه آن ۲ هزار تومان که پیش شاگرد است میشود ۲۹ تومان

هزار تومان باقیمانده کجاست ؟

طراح سوال : دکتر حسابی

جواب در لینک زیر

 

معما تا جایی که شاگرد دوهزار تومان رو برای خود و سه هزار رو به آنها پس میدهد درست است اما مشکل اینجا وجود داره که وقتی نفری ۱۰۰۰ میگیرن در واقع نفری ۹۰۰۰ تومان پرداخته اند که ۹۰۰۰*۳=۲۷۰۰۰ و + ۲۰۰۰ میشه ۲۹۰۰۰ تومان!!!!

اشتباه همین جاست که نباید ۲۷ رو با ۲ جمع کرد و درواقع باید آنها رو از هم کم کرد.(۲۵+۲ تومان پول شاگرد =۲۷)

یعنی سه نفر ۳۰۰۰۰ تومان پول دادند که سه هزار تومان رو شاگرد به آنها برمیگرداند پس آنها ۲۷۰۰۰ تومان دادند که ۲۰۰۰ تومان رو شاگرد برداشته و ۲۵۰۰۰ هزار تومان رو بابت پول ساعت پرداخته اند. به همین سادگی

ادامه →